رهروان شهيد مصطفي احمدي روشن جمعه 7 بهمن 1390برچسب:اشعار در وصف شهداي جهاد علمي - شعر هاي در وصف شهيد مصطفي احمدي روشن, :: 17:49 :: نويسنده : رهروان شهيد مصطفي احمدي روشن
ترانه ای از سارا جلوداریان تقدیم به شهدای ترور
« سوگند »
نوشتم اسمتو رو آینه ی دل نوشتم اسمتو رو موج و ساحل
تو رو با لهجه ی بارون سرودم تو رو با هق هق مجنون سرودم
صدات سمفونی ترانه ها بود نگات نت دل انگیز خدا بود
نفسهات شمه ای از کربلا داشت لبات زخم هزاران ماجرا داشت
تو رگهای وطن، عشق تو جاری چه عطری مونده از تو یادگاری...
به این خاک مصیبت دیده سوگند به این صید به خون تپیده سوگند
به این پایان، به این آغاز سوگند به شور لحظه ی پرواز سوگند
نمی ذاریم که روح سرکش باد شکوه ردپاتو پس بگیره
نمی ذاریم که سرمشق شهادت تو متن خاطرات ما بمیره
سارا جلوداریان
-------------------------------------------------------------------------------------
بايد به بادهاي مجاور خبرنوشت
غافل از اينكه نام تو در عرش فاني است
روي تمام فاصله ها خط خون كشيد
اين شاخه نبات علي اكبر من است
حامد حجتي
----------------------------------------------------------------------------------------
غزل حسین سنگری تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
بداهه ای تقدیم به روح بلند شهید مصطفی احمدی روشن
صدای پای تو در گوش آسمان پیچید
حسین سنگری ------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برای شهید مصطفی احمدی روشن
این را همه می دانند که آدمها از برجها مهمترند
حبیب محمد زاده
---------------------------------------------------------------------------------
غزل مظاهر کثیری نژاد تقدیم به شهید بزرگوار احمدی روشن
تقدیم به شهید بزرگوار احمدی روشن
دوباره شد سبب خیر تیر دشمن من
خطا گرفت و پراند آتشی به دامن من
یکی اگر برود صد هزار می روید
نگاه کن که گلستان شده ست مدفن من
بدا به حال شما که ز نور می ترسید
خوشا به حال ضمیر همیشه «روشن» من
یکی یکی همه عاشقان شهید شدند
که سایه سار بسازد درخت میهن من
ز پای جهد به این سادگی نمی افتم
شرار شمع کجا و ضمیر آهن من
همین بس است برایم، همین که مظلومم
همین که از مو نازک تر است گردن من
همین که گردنتان را شکسته ام کافیست
چه باک اگر که به غارت برند جوشن من
چه خوب شد که نظر می کنم به وجه الله
خوشا به حال ضمیر همیشه «روشن» من
غزل مظاهر کثیری نژاد
--------------------------------------------------------------------------------------------------
غزلی از پروانه نجاتی تقدیم به شهدای علمی
خفاش ها که نور تورا برنتافتند درکشتنت زهرسوی عالم شتافتند
بی اعتنا به این که تو یک صبح روشنی قلب تو را به خنجر ظلمت شکافتند
در انتشار داغ تو جوشید آسمان باران وابر گیسوی اندوه بافتند
دستان بیقرار تودر خاک سوگوار ریشه زدندو راه به خورشید یافتند
چشم حسود کور که مردان آفتاب ذرات را به بارقه ی جان شکافتند
پروانه نجاتی
-----------------------------------------------------------------------------------------
نشانِ راهیست که درستْ رفتهایم،
شهیدِ استواریهای ایران، 3
خونی که از غیرتِ پیراهنت بر خیابان ریخت 4
جبههای که تو بودی،
خطِّ مقدّمِ شهادت بود در جنگِ جهانیِ سازمانِ ملل! 5.
ای کاش درختِ خیابانی بودم
6 حالا که در افقی دیگر طلوع کردهای، محمد مهدویاشرف-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعر جواد شیخ الاسلامی تقدیم به شهید عزیز؛ مصطفی احمدی روشن
تقدیم به شهید عزیز؛ مصطفی احمدی روشن:
نشسته ای خوش و خرم به روی بام جهان شده به نام تو روشن جهان و جام جهان
تو ساکتی و همه حرف می زنند از تو ولی سکوت تو گویاتر از کلام جهان
ستاره بودن و یکباره آفتاب شدن از این به بعد همین می شود مرام جهان
ستاره بودن و یکباره آفتاب شدن از این به بعد بداند قشنگ شام جهان
نبود و نیست جهان جای تو، برو بگذار جهان به نام تو باشد ولی به کام جهان
برو بگو به امام جهان: بدون شما جهان کجاست؟ جهان چیست؟ چیست نام جهان؟
بگو که سخت درافتاده اند دین داران دوباره با همه دنیا و با تمام جهان
بگو بگو که بیاید که سخت دلتنگیم بگو: به خانه نمی آیی ای امام جهان؟...
*****
نوشته اند : "فقط سنگ مي كُشد ما را كبوتريم و دم از جنگ مي كشد ما را"
كبوتريم و كبوتر هميشه دلتنگ است غم بزرگ و دل تنگ مي كشد ما را.
كنار آمدن با قفس؟ من و تو؟ مباد! مباد و فكر به اين ننگ مي كشد ما را
كنار هم هستيم و هنوز هم حرف از "فراق فاصله فرسنگ" مي كشد ما را
كبوتريم و دل تنگ ماست قاتل ما نگو كه "سنگ" و نگو "جنگ" مي كشد ما را...
جواد شیخ الاسلامی
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعر سید علی لواسانی تقدیم به شهید روشن
در این بساط، به جز شربت شهادت نیست میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست صائب تبریزی
تا قیامت نمی رود از بین کشته ی یاری ندای حسین
نگرفته است ظلمِ شب از ما مصطفی احمدیّ روشن را
مصطفی بود و برگزیده شده از ازل روشن آفریده شده
احمدی بود و بانگ توحیدش در زمین و زمان شنیده شده
کهکشان بود او که در خونش روح خورشیدها دمیده شده
صبر کن، خون او طلوع کند صبح موعود را شروع کند...
□ می دهد مژده ی تداوم راه نغمه ی لا اله الا الله
سید علی لواسانی
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
داغت به جسم سرد قلم جان می آورد
با خود هزار شعله ی سوزان می آورد برهان سرخ زخم تو لب باز کرد و حال هر دل به کوچ سبز تو ایمان می آورد شهری برای بدرقه ات سمت آسمان آیینه ، آب روشــــــــن و قرآن می آورد تشییع می شوی تو بر این دست ها و بعد آه از غمی که تلخی هجـــران می آورد دارد غـم تو چشــم مرا مثل زائـــری تــا بـــارگاه حضـــرت باران می آورد آغاز می شوی تو پس از رفتنت... کجا ــ خورشید را غروب ، به پایان می آورد؟!
پديده زارع
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
پیشکشی ناقابل به کاروان شهدای انقلاب و به یاد شهید مصطفی احمدی روشن که با خون خود راه سید الشهدا در تاریخ ادامه دادند
دست تبر رسید و درختی بریده شد روحی جدید بر تن جنگل دمیده شد
هر چند استوار ولی باز کوه پیر زخمی عمیق خورد، کمی هم خمیده شد
رازی است در میان درختان که سیب سرخ وقتی رسیده شد که غریبانه چیده شد
گفتند:«در غروب هوا سرخ می شود» گفتیم در جواب:«چرا پس سپیده شد؟»
ما مرغ حق، جهان هم خوابند گوش کن از ناله های ماست که خونی چکیده شد . محمد مهدی خانمحمدی
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
سرويم وهواي باغ و گلشن داريم خون جامه ي نو هميشه برتن داريم
تاکورشودهرآنکه نتواند ديد يک کشور،احمدي روشن داريم
بهمن نشاطي
--------------------------------------------------------------
یادداشت و شعر زهرا بشری موحد تقدیم به شهدای علمی
سرش بر پای ارباب است ، حر شد
-----------------------------------------------------------------------------------------------
غزل مرتضی جعفری تقدیم به شهدای علمی
دلهای روشن
این نخل ها بر پای تو برپاست تا صبح
این بیدها با بود تو شیداست تا صبح
طوفان اگر از شش جهت هر شب بتاز
این نخل ها ، این بیدها برجاست تا صبح
اینجا اگر نخلی بمیرد ایستادست
این شیوه ی مردانگی با ما ست تا صبح
حتی اگر بیدی بیافتد ،اوفتادست
یک بید دیگر جای او برخواست تا صبح
جز در نماز صبحمان سر خم نکردیم
این پیله تا پروانگی زیباست تا صبح
ما شهره ایم از ابتدا در شهریاری
دل های روشن بی قرار ماست تا صبح
مرتضی جعفری/بیست و دوم دی ماه نود
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
غزلی از مهرداد قصری فر به یاد شهید مصطفی احمدی روشنغزلی به یاد شهید مصطفی احمدی روشن
و دیگر شهدای جهاد علمی
یک لحظه چشم دیدن خود را به من ببخش آیینه های روشن خود را به من ببخش
پرواز را تو تجربه کردی...مبارکت حالا پر پریدن خود را به من ببخش
این گامهای خسته در آغاز راه تو وامانده اند...توسن خود را به من ببخش
من مرده ام تو زنده تر از قبل خود شدی برخیزو زود مدفن خود را به من ببخش
... این شعر را بگیر ولی در ازای آن آیینه های روشن خود را به من ببخش مهرداد قصری فر
----------------------------------------------------------------------------------- غزلی از محمد رضا وحید زاده تقدیم به خون پاک شهدای علم و همة شاهدان راه حقیقت
تقدیم به خون پاک شهدای علم و همة شاهدان راه حقیقت
اگر که شوکت این باغ، به چشم تنگ تو خار است به گوش خود بسپار این فقط شروع بهار است
به تیغ و دشنه تن ما نکرده پشت به میدان و نیز جای سر ما، نه شانه که سرِ دار است
از آن گلی که شکستید هزار غنچه بروید مباش در پی شاهد، فزون ز حد شمار است
به شهریاری شهر شرف رسیده و روشن دو چشم عشق که مردن به جز به معرکه عار است
به تشنه کامی این خاک جواب سرخ و صریحی است رگ گلوی من و ما که شکل حرف قصار است
هلا سیوف برهنه، شما و سینة چاکم که بیقراری ایل از صدای پای سوار است
شکستن گل اگرچه نشانده غم به دل باغ به جاده لاله نشاندن به پیشوازی یار است ---------------------------------------------------------------------------------------------------------
غزل امیر علی سلیمانی تقدیم به شهدای دانش
بگو به مردم کنعان ... به شهدای دانش
دیگر صلاح نیست پریشان بایستند مردان شهر تشنه ی باران بایستند
مردان شهر آمده اند از بهار خون تا روز های مرگ زمستان بایستند
همدوش با سه رنگ ، سپیدند و سبز و سرخ پای شکوه پرچم ایران بایستند
از نقشه های روشن این جاده های دور در ابتدای راه خراسان بایستند
از شهریاری همه عالم گذشته اند تا پای شهریار جماران بایستند
این خرقه های سرخ برازنده ی گل است شایسته است سوی گلستان بایستند
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|